من خسته ام ٬ دلم میخواهد دوباره یه آرامش را تجربه کنم ٬ هم از حرف زدن بی زارم و هم از سکوت . دلم یک دگرگونی خوب می خواهد !
آیا تو قول میدهی دوباره از سر سادگی اشتباه نکنم ؟
نمی دانم آدم بدبینی هستم یا نه . اما نمی توانم هضم کنم ٬ اتفاقات اخیر را ! اخیر که می گویم منظورم دیروز یا هفته ی پیش نیست ٬ یک سال پیش را می گویم ٬ همین یک سالی که کلی استرس داشتیم ٬ همین یک سال لعنتی . قبول دارم ٬ قبول دارم که همین که پاشدیم ٬ ایستادگی کردیم ٬ کم چیزی نیست ٬ یعنی خیلی خوب است . اما چه شد ؟ آخرش چه شد ؟ جز اینکه نداها و سهراب ها شهید شدند ٬ جز اینکه هفده نفر در زندان سنگینی بار بیشمار بودن مارا میکشند ٬ چه شد ؟ چه سودی داشت ؟ جز اینکه همه داغون تر شدیم ٬ چشمهای بی رمقمان ٬ کم سو تر شد ٬ هیچ نگاهی نداشتیم چه برایمان داشت ؟ من بدبین نیستم ٬ اما حقایق را جوری که باید میبینم ٬ نیش دار ٬ کمی تلخ ! اصلن تمام حقایق همین اند ٬ به من بدبین نگویید ٬ من هم دلم می خواهد امیدوار باشم اما نه به هر قیمتی ! نه به نابودی اینهمه سبز ! سبز که میگویم ٬ نماد است ٬ موسوی ٬ کروبی برای من از غریبه هایند ٬ بی انصافی نمی کنم دوستشان دارم ٬ اما میخواهم بدانم اگر موسوی و یا کروبی رئیس جمهور میشد و باز هم اینهمه خونریزی ٬ سنگسار ٬ و اعدام بود اعتراضی می کردند ؟ انها برایم نشانه اند ٬ نماد اند . باز هم میگویم ٬ به من نگویید ٬ خیلی هم جنبشمان خوب پیش رفت ٬ مردم بیدار شدند ٬ درست ! اما به نظرم هر راهی باید که آرامگاهیی داشته باشد ٬ نه اینکه در وسط راه تمام شود ٬ نه اینکه تلخی راه همیشه برایمان بماند . ما راه افتادیم ٬ اما نرسیدیم .
برای رسیدن باید ایمان داشت ٬ ایمانی قلبی ! نمی دانم از جنس چیست ٬ ایمان به کسی به چیزی ٬ حتا اگر آن چیز ٬ ان کس وجود خارجی نداشته باشد . یک چیزی اون ته مه های قلبت ٬ فکرت باید که بپذیرد ٬ رسیدن رو .. اینکه تو میرسی ٬ به هر چیزی که میخواهی ٬ به یک رابطه ٬ به یک موفقیت ٬ به یک خواسته . مهم اون ایمانی است که باید باشد . حتا هر چقدر کوچک که فقط سو سو کند ٬ که نوری داشته باشد ٬ هر چقدر کوچک ٬ که فقط نشان بدهد که تو چه میخواهی ٬ حتا سایه ی خواستنت را ! ابمان باید باشد حتا کم نور که سوسویش تورا امیدوار کند .
آدمها ٬ خاطره ها ٬ رابطه ها ٬ حرمت دارند . پایان ها هم . باید حرمت نگه داشت ٬ اینطور نباشد که با هزار جمله ی کلیشه ای ادمهارا ٬ رابطه هارا ٬ خاطره ها را بشکنید ٬ همه چیز پرده ای دارد ٬ بین شما و آنها ٬ آن چیز ٬ پاره که شود ٬ باید فاتحه اش را خواند . حرمت نگه داشتن مرد میخواهد ٬ کسی که بایستد ٬ قبول کند خسته شده ٬ از تو ٬ از خاطره هایت ٬ از رابطه ات ٬ به تو بگوید ٬ حقیقت را .. نه اینکه برایت داستان بچیند و بعد بگذارد برود که تو هم رسم دوستی به جا بیاوری و راحتش بگذاری ! باید با حرمت همه چیز را رها کرد ٬ نه به خاطر همان چیز ٬ بیشتر برای پایانی که دارد ٬ که پایانتان تلخ تر نشود ٬ که تلخی اش نرود زیر دندانت .. حرمت نگه داشتن مرد میخواهد . و من بی حرمتی هارا نمی بخشم ٬ نمی بخشم راحت بیایید و راحت تر برایم قصه ببافید و بروید و پایان هارا تلخ تر کنید .